لغات 2

 0    99 flashcards    khosrowkarimi7
Baskı oynamak kendini kontrol et
 
soru فارسی cevap فارسی
هیئت
öğrenmeye başla
• گروه • انجمن • دسته • جمع • شورا • کاروان (در بعضی موارد مذهبی) • دسته‌جات (مثلاً دسته‌جات عزاداری)
مثال: هیئت داوران مسابقه را قضاوت کردند. (یعنی گروه داوران مسابقه را بررسی کردند.
مثال: هیئت ظاهری او تغییر کرده است. (یعنی شکل و قیافه‌اش عوض شده است.
تأسیس
öğrenmeye başla
1. بنیاد نهادن 2. برپا کردن 3. برقرار کردن 4. ایجاد کردن 5. راه‌اندازی 6. پایه‌گذاری 7. ساختن (در برخی موارد) 8. برپایی
او یک شرکت جدید تأسیس کرد. (یعنی شرکت جدیدی را راه‌اندازی کرد.
این دانشگاه در سال ۱۹۵۰ تأسیس شد. (یعنی در آن سال بنیان‌گذاری شد.
پدیده
öğrenmeye başla
اتفاق/رخداد
پدیده گرم‌شدن زمین باعث تغییرات زیادی در آب‌وهوا شده است
رعد و برق یک پدیده طبیعی است
سط
öğrenmeye başla
سطح
گسترش
öğrenmeye başla
افزایش /
این ویروس به سرعت در سراسر جهان گسترش یافت
✔ این شرکت در حال گسترش فعالیت‌های خود در سطح بین‌المللی است
تحول /تحولات
öğrenmeye başla
/تغییر اساسی یا پیشرفت در چیزی
این تجربه باعث تحول شخصیتی در او شد
در دهه‌های اخیر، فناوری اطلاعات تحول بزرگی را تجربه کرده است
متحول
öğrenmeye başla
تغییر کرده
با خواندن آن کتاب، احساس کردم ذهنم متحول شده است. (یعنی طرز فکرم تغییر کرده است.
بعد از آن اتفاق، او کاملاً متحول شد. (یعنی تغییر اساسی در شخصیت یا تفکر او ایجاد شد.
اشراف
öğrenmeye başla
طبقه بالای اجتماعی
مثال: در گذشته، اشراف نفوذ زیادی در حکومت داشتند
مکانیسم
öğrenmeye başla
سیستم یا روش
✔ بدن انسان دارای مکانیسم دفاعی در برابر بیماری‌هاست. (یعنی روشی برای مقابله با بیماری‌ها
مکانیسم عملکرد این دستگاه بسیار پیچیده است. (یعنی نحوه‌ی کار آن پیچیده است
مبانی
öğrenmeye başla
اصول /پایه ها / اساس
این کتاب به مبانی فلسفه می‌پردازد. (یعنی اصول اساسی فلسفه را توضیح می‌دهد.
✔ مبانی ریاضیات برای درک مباحث پیشرفته ضروری است. (یعنی اصول اولیه‌ی ریاضیات باید یاد گرفته شود.
بیکران
öğrenmeye başla
بیکران یعنی نامحدود، بی‌پایان و وسیع بدون هیچ مرزی
محبت مادر به فرزندش بیکران است
آسمان بیکران پر از ستارگان درخشان است
بکارگیری
öğrenmeye başla
استفاده
✔ بکارگیری روش‌های خلاقانه در آموزش، یادگیری را آسان‌تر می‌کند
✔ بکارگیری فناوری‌های نوین باعث افزایش بهره‌وری می‌شود
تکنیک
öğrenmeye başla
روش
✔ برای موفقیت در فوتبال، باید تکنیک‌های درست را یاد گرفت
نقاشی او از تکنیک‌های پیشرفته‌ای استفاده می‌کند
نظام
öğrenmeye başla
ساختار
مثال: او در نظام خدمت می‌کند. (یعنی در ارتش مشغول است.
نظام آموزشی کشور نیاز به اصلاح دارد
بشاش
öğrenmeye başla
شاد و خندان
افراد بشاش انرژی مثبتی به دیگران منتقل می‌کنند
✔ او با چهره‌ای بشاش وارد اتاق شد. (یعنی با حالتی شاد و خندان وارد شد.
هدفمند
öğrenmeye başla
دارای هدف، برنامه‌ریزی‌شده/هدف مشخص
او حرف‌هایش را کاملاً هدفمند بیان کرد تا طرف مقابل را قانع کند. (یعنی حرف‌ها حساب‌شده و با نیت خاص گفته شدند.
شرکت‌ها برای تبلیغات خود باید استراتژی هدفمند داشته باشند. (یعنی تبلیغاتشان را برای مخاطبان خاص و به شکلی برنامه‌ریزی‌شده انجام دهند.
انگیزه
öğrenmeye başla
عامل که باعث حرکت تلاش یا شروع کاری می شود
دلیل
توانمند
öğrenmeye başla
= دارای توانایی، با قدرت، ماهر، لایق
جامعه‌ای توانمند است که اعضایش آموزش‌دیده و آگاه باشند. (یعنی جامعه‌ای که مردم آن توانایی ساخت آینده را دارند.
او یک مدیر توانمند و با تجربه است. (یعنی مهارت و قابلیت بالایی در مدیریت دارد.
مصمم
öğrenmeye başla
تصمیم /کسی که اراده قوی دارد،/قاطع
بعد از شکست در مسابقه، علی مصمم شد که تمریناتش را دو برابر کند. (یعنی علی تصمیم گرفت که با جدیت بیشتری تمرین کند و ناامید نشود.
برای موفقیت در زندگی باید مصمم باشید و به‌راحتی تسلیم نشوید. (یعنی برای رسیدن به موفقیت باید قاطع و با اراده
شِگِرف
öğrenmeye başla
• شگفت‌انگیز • فوق‌العاده • عجیب و متفاوت • غیرعادی و چشم‌گیر
کامل
öğrenmeye başla
1. بی‌نقص، تمام و بدون کم‌وکاست
تمام شده، پایان‌یافته مثال: پروژه به طور کامل انجام شد
مثال: این گزارش کامل است. (یعنی هیچ چیزی کم ندارد
اساتید
öğrenmeye başla
واژه‌ی اساتید جمع کلمه‌ی استاد است
مثال: اساتید دانشگاه تهران بسیار باتجربه‌اند
مثال: اساتید دانشگاه تهران بسیار باتجربه‌اند
الگو
öğrenmeye başla
1. نمونه یا سرمشق برای تقلید یا پیروی
مثال: او الگوی اخلاق و رفتار برای دیگران است. (یعنی رفتارش طوری است که دیگران باید از او تقلید کنند
مثال: او الگوی اخلاق و رفتار برای دیگران است. (یعنی رفتارش طوری است که دیگران باید از او تقلید کنند
پیشکِش
öğrenmeye başla
هدیه یا تحفه‌ای که با احترام تقدیم می‌شود
مثال: او مقداری طلا به عنوان پیشکش به معبد داد
مثال: این کتاب را به شما پیشکش می‌کنم. (یعنی این کتاب را با احترام به شما اهدا می‌کنم
مُعْجِزِه
öğrenmeye başla
کار خارق‌العاده‌ای که از توان انسان‌های عادی خارج است و نشانه‌ای از قدرت الهی یا پیامبری باشد
مثال: نجات او از آن تصادف یک معجزه بود! (یعنی خیلی عجیب و باورناپذیر بود
مثال: شِقّ‌القمر یکی از معجزات پیامبر اسلام است. (یعنی شکافتن ماه، عملی فراتر از طبیعت، به عنوان نشانه‌ای از نبوت
شُکرگزاری
öğrenmeye başla
1. ابراز سپاس و قدردانی از کسی یا چیزی
مثال: شکرگزاری از نعمت‌های خداوند واجب است. (یعنی قدردانی و تشکر از خدا برای نعمت‌ها
بگشاید
öğrenmeye başla
باز کردن/باز کند، بگشاید = باز نماید
مثال: دانش، درهای نجات را بگشاید. (یعنی دانش می‌تواند راه نجات را باز کند)
• مثال: اگر دل بگشاید، نور حقیقت را خواهد دید. (یعنی اگر دلش را باز کند...)
نوینی
öğrenmeye başla
/1. وابسته به نو، جدید، تازه یا امروزی
آفرینش
öğrenmeye başla
1. خلق و ایجاد چیزی از نیستی
مثال: زیبایی‌های آفرینش نشانه‌ای از قدرت الهی‌اند. (یعنی مخلوقات جهان
مثال: آفرینش جهان از سوی خداوند انجام شده است. (یعنی به وجود آوردن جهان
نَشاط
öğrenmeye başla
1. شادی، شادابی، سرزندگی
مثال: ورزش موجب نشاط و سلامت بدن می‌شود
مثال: کودکان با نشاط بازی می‌کردند. (یعنی با شادی و سرزندگی
چندان
öğrenmeye başla
به مقدر زیاد یا به اندازه کافی
عین حال
öğrenmeye başla
1. در همان زمان / در همان لحظه / هم‌زمان
با وجود اینکه / باوجودِ (کاربرد در ادبیات رسمی) • مثال: در عین حال که فقیر بود، بخشندگی زیادی داشت. (یعنی با اینکه فقیر بود، اما بخشنده بود)
مثال: او خسته بود، اما در عین حال خوشحال به نظر می‌رسید
مُنحَصِر
öğrenmeye başla
محدود شده، بسته شده در یک چیز خاص
مثال: این فرصت منحصر به افراد خاصی است. (یعنی فقط مخصوص افراد خاص است، به دیگران تعلق ندارد
کِیهان
öğrenmeye başla
جهان هستی، عالم، گیتی، کائنات
• مثال: رازهای کیهان هنوز برای بشر ناشناخته مانده است. (یعنی رازهای جهان هستی
گُستَرده‌تر»
öğrenmeye başla
وسیع‌تر، پهناورتر، بزرگ‌تر از حالت معمول یا قبلی
این پژوهش در مقیاسی گسترده‌تر از قبل انجام شد. (یعنی در ابعاد یا دامنه‌ای وسیع‌تر از قبل
این پژوهش در مقیاسی گسترده‌تر از قبل انجام شد. (یعنی در ابعاد یا دامنه‌ای وسیع‌تر از قبل
چیر‌ه‌دستی
öğrenmeye başla
. مهارت بالا، توانایی و استادی در انجام کاری
• مثال: نقاش با چیره‌دستی خاصی تصویر را ترسیم کرد
• مثال: نقاش با چیره‌دستی خاصی تصویر را ترسیم کرد
ژَرف‌ترین
öğrenmeye başla
بسیار عمیق‌ترین، در عمق‌ترین نقطه یا حالت
• مثال: ژرف‌ترین نقطهٔ اقیانوس «گودال ماریانا» است. (یعنی عمیق‌ترین نقطه
• مثال: ژرف‌ترین نقطهٔ اقیانوس «گودال ماریانا» است. (یعنی عمیق‌ترین نقطه
حقایق، جمع واژه‌ی “حقیقت
öğrenmeye başla
1. واقعیت‌ها، آن‌چه که واقعی و درست است
• مثال: باید با حقایق روبه‌رو شد. (یعنی با واقعیت‌های موجود
• مثال: باید با حقایق روبه‌رو شد. (یعنی با واقعیت‌های موجود
دیگرگون
öğrenmeye başla
تغییریافته، دگرش‌یافته، عوض‌شده
• مثال: چهره‌اش از خشم دیگرگون شده بود. (یعنی تغییر کرده بود
• مثال: چهره‌اش از خشم دیگرگون شده بود. (یعنی تغییر کرده بود
وَصف
öğrenmeye başla
شرح دادن ویژگی‌های چیزی یا کسی، توصیف
مثال: در وصف پیامبر شعر گفت. (یعنی ویژگی‌های او را در قالب شعر بیان کرد)
• مثال: وصف زیبایی آن منظره در کلام نمی‌گنجد. (یعنی نمی‌شود ویژگی‌هایش را به خوبی بیان کرد
وَصْف‌ناپذیر
öğrenmeye başla
قابل توصیف نیست، نمی‌توان آن را به‌درستی بیان کرد
بی‌نهایت، فراتر از بیان • مثال: غمِ او وصف‌ناپذیر بود. (یعنی خیلی شدید بود، در کلمات نمی‌گنجید)
مثال: زیبایی کویر در شب، وصف‌ناپذیر است. (یعنی آن‌قدر زیباست که نمی‌توان با واژه‌ها توصیفش کرد
حِیرَت
öğrenmeye başla
شگفتی شدید همراه با نوعی گیجی یا ناتوانی در واکنش
• شگفتی • تعجب • بهت • سرگشتگی • انده • گیجی
• مثال: از دیدن آن منظره، دچار حیرت شد. (یعنی خیلی شگفت‌زده و مبهوت شد
بَرمـی‌انگیخت
öğrenmeye başla
تحریک می‌کرد، باعث می‌شد چیزی در کسی یا چیزی به وجود بیاید (مانند احساس، واکنش، حرکت و...
مثال: این موسیقی، احساسات عمیقی را در دل برمی‌انگیخت. (یعنی باعث ایجاد آن احساسات می‌شد
مثال: سخنان او خشم مردم را برمی‌انگیخت. (یعنی باعث می‌شد مردم خشمگین شوند
حیرت‌انگیز
öğrenmeye başla
معادل‌ها: • شگفت‌انگیز • تعجب‌برانگیز • مدهش • شگرف • شگفت‌آور • شگفتی‌آور
معادل‌ها: • شگفت‌انگیز • تعجب‌برانگیز • مدهش • شگرف • شگفت‌آور • شگفتی‌آور
مثال: پیشرفت علمی آن کشور حیرت‌انگیز بود. (یعنی بسیار شگفت‌انگیز و تعجب‌آور
تعجب
öğrenmeye başla
• حیرت • شگفتی • بهت • شگفتی • تعجب‌زدگی • استغراب
شگفتی، حیرت، واکنشی ذهنی به چیزی غیرمنتظره یا عجیب
مثال: از حرفش تعجب کردم. (یعنی حرفش باعث شگفتی من شد
شگفت‌زده
öğrenmeye başla
• متعجب • حیرت‌زده • شگفت‌انگیز • بهت‌زده • متحیر • غافلگیر • مدهوش
1. کسی که دچار شگفتی و تعجب شده باشد، مبهوت یا متعجب
• مثال: از دیدن آن منظره شگفت‌زده شدم. (یعنی بسیار تعجب و حیرت کردم
شیفته
öğrenmeye başla
• عاشق • مجذوب • دل‌باخته • فریفته • مسحور • دلبسته • شیدا
عاشق
مثال: شیفتهٔ موسیقی کلاسیک است. (یعنی به‌شدت آن را دوست دارد و جذبش شده
سُراغ
öğrenmeye başla
1. جست‌وجو، پیگیری، پرس‌و‌جو از کسی یا چیزی
2. ردّ، نشانه، آگاهی از جای کسی یا چیزی • مثال: از کتاب قدیمی هیچ سراغی نیست. (یعنی هیچ خبری یا نشانه‌ای از آن نیست) 3. مراجعه یا رفتن به سمت کسی یا چیزی • مثال: او دیگر هیچ‌وقت سراغ ما نیامد. (یعنی دیگر پیش ما نیامد یا ارتباطی نگرفت)
مثال: سراغ دوستم را از همه می‌گرفتم. (یعنی دنبال او می‌گشتم و سراغش را می‌پرسیدم
شگفت + ا = شگفتا یعنی: ای شگفت!
öğrenmeye başla
واژه‌ای برای بیان تعجب، شگفتی یا ناباوری
می مانستند
öğrenmeye başla
معنی گذشته می ماندند (ماندن)
واژه‌ی تَخَیُّلات جمع واژه‌ی عربی تَخَیُّل است و در فارسی هم به‌کار می‌رود
öğrenmeye başla
تصویرها و تصوراتی که در ذهن شکل می‌گیرند، بدون اینکه واقعی باشند
مثال: در خیال‌پردازی‌هایش، تخیلاتی شگفت‌انگیز می‌ساخت. (یعنی چیزهایی که فقط در ذهنش بودند و واقعیت نداشتند
دل‌انگیز
öğrenmeye başla
دلنشین، دل‌پذیر و جذاب: • چیزی که باعث بروز احساس رضایت، شادی و آرامش در دل می‌شود
گستره
öğrenmeye başla
وسیع بودن یا داشتن دامنه ای وسیع است
نوید
öğrenmeye başla
خبر خوش، بشارت
• مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند
• مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند
اَخگَری
öğrenmeye başla
وابسته به اخگر، مانند اخگر، پر از جرقه و آتش
مثال: سخنان اخگری او همه را تحت‌تأثیر قرار داد. (یعنی سخنانش پرشور، کوبنده و اثرگذار بود)
مثال: نگاهش اخگری بود. (یعنی چشمانش مثل اخگر، پرحرارت یا درخشان بود
رویداد
öğrenmeye başla
اتفاق، حادثه، واقعه‌ای که رخ می‌دهد
مثال: این نمایشگاه یک رویداد فرهنگی بزرگ است
• مثال: رویدادهای مهم تاریخی باید ثبت شوند. (یعنی اتفاق‌هایی که در تاریخ رخ داده‌اند
نقش
öğrenmeye başla
1. تصویر، طرح یا شکل کشیده‌شده یا حک‌شده روی سطحی
• مثال: نقش پایش روی برف مانده بود. (یعنی رد یا اثر پا
بلوغ
öğrenmeye başla
1. رسیدن به سن رشد جنسی و جسمی
رسیدن به کمال یا پختگی (در فکر، عقل یا توانایی‌ها) • مثال: بلوغ فکری نیازمند تجربه و آموزش است. (یعنی رسیدن به درک و خرد بالاتر
مثال: در دوران بلوغ، تغییرات زیادی در بدن نوجوانان رخ می‌دهد. (یعنی مرحله‌ای که فرد از نظر جنسی بالغ می‌شو
مسئولیت
öğrenmeye başla
1. وظیفه‌ای که بر عهده‌ی کسی گذاشته شده باشد و او در برابر آن پاسخ‌گو باشد
• مثال: او مسئولیت ادارهٔ کلاس را بر عهده دارد. (یعنی وظیفه و پاسخ‌گویی اداره‌ی کلاس با اوست
واژهٔ مصایب (جمع مصیبت) در فارسی به معنی:
öğrenmeye başla
رنج‌ها، بلاها، گرفتاری‌ها و سختی‌های بزرگ
مثال: در زندگی‌اش مصایب زیادی را تحمل کرد. (یعنی با مشکلات و بلاهای زیادی روبه‌رو شد
تحمیل
öğrenmeye başla
1. وادار کردن کسی به پذیرفتن یا انجام دادن چیزی برخلاف میلش
مثال: نظراتش را به دیگران تحمیل می‌کند. (یعنی بدون رضایت آن‌ها، عقایدش را به زور به آن‌ها می‌قبولاند
صحیح
öğrenmeye başla
درست، بدون اشتباه، مطابق با واقعیت
• مثال: پاسخ شما صحیح است. (یعنی پاسخ درسته و خطا نداره
واژهٔ می‌پنداشتید از فعل «پنداشتن» ساخته شده است و در زبان فارسی معنای فکر کردن یا تصور داشتن می‌دهد
öğrenmeye başla
تصور می‌کردید، فکر می‌کردید، گمان می‌بردید
مثال: شما می‌پنداشتید که او بازمی‌گردد. (یعنی فکر می‌کردید او برمی‌گردد)
بَرمَلا
öğrenmeye başla
وقتی چیزی «برملا» می‌شود یعنی راز یا مطلبی که پنهان بوده، فاش و آشکار شده است
• آشکار • فاش • عیان • علنی • رو شده • نمایان
«راز او برملا شد» یعنی «راز او فاش شد» یا «همه از آن باخبر شدند»
عاجز
öğrenmeye başla
ناتوان، درمانده، کسی که قدرت انجام کاری را ندارد است
• «او از پاسخ دادن عاجز ماند» یعنی نتوانست جواب بدهد
اراده
öğrenmeye başla
• خواست • نیت • تصمیم • عزم • میل • قصد • اختیار • قصد و نیت
او با اراده‌ای قوی به هدفش رسید» یعنی تصمیم و خواست درونی‌اش محکم بود
اعتراف
öğrenmeye başla
• اقرار • اذعان • پذیرفتن • امان دادن (در مفهوم ادبی یا عرفانی) • فاش‌گویی • اظهار حقیقت
• «او به جرم خود اعتراف کرد» یعنی خودش گفت که آن کار را انجام داده
غیرمنصفانه
öğrenmeye başla
• ناعادلانه • نابرابر • بی‌انصافانه • ظالمانه • جانب‌دارانه • تبعیض‌آمیز
تصمیم او کاملاً غیرمنصفانه بود.” یعنی تصمیمی گرفته که عادلانه و منطقی نبوده
واژهٔ “گشوده” شکل گذشته و صفتی از فعل گشودن است، و معنی آن به صورت کلی
öğrenmeye başla
باز کردن/باز شده، باز، گشایش‌یافته
درِ خانه گشوده بود.” یعنی در باز بود
نمک شناسی
öğrenmeye başla
قدردانی
قدردان/
öğrenmeye başla
شخصی که ارزش و اهمیت زحمت، محبت یا لطف دیگران را می‌داند و از آن سپاسگزاری می‌کند است
معادل‌ها: • سپاسگزار • شکرگزار • حق‌شناس • قدرشناس
من همیشه قدردان زحماتت هستم.” یعنی همیشه برای زحمت‌هایی که کشیدی ارزش قائلم و ازت ممنونم
آشکارسازی
öğrenmeye başla
• فاش‌سازی • نمایان‌سازی • افشا • برملا کردن • عیان‌سازی • علنی‌سازی • روشن‌سازی
آشکارسازی حقیقت زمان زیادی برد.” یعنی معلوم و روشن کردن واقعیت، زمان‌بر بود
معادل‌ها: • نمایان‌سازی • برملا کردن • فاش کردن • روشن‌سازی
مرموز
öğrenmeye başla
• اسرارآمیز • مبهم • ناشناخته • پیچیده • رمزآلود • غیرشفاف • پوشیده
معادل‌ها: • اسرارآمیز • مبهم • غیرشفاف • مخفی
مغتنم
öğrenmeye başla
ارزشمند، قابل استفاده و مفید
این فرصت مغتنم را از دست نده.” یعنی این فرصت ارزشمند و مفید را از دست نده
معادل‌ها: • سودمند • ارزشمند • نیکو • مفید
قدرشناسی
öğrenmeye başla
سپاسگزاری از محبت و زحمات دیگران
عذابی
öğrenmeye başla
رنج و سختی شدید
پیرامون
öğrenmeye başla
• اطراف • دور و بر • گرداگرد • حاشیه • محیط
شکل‌گیری
öğrenmeye başla
• ایجاد • پیدایش • پدید آمدن • تکوین • ظهور • به‌وجود آمدن • ساختار یافتن
صادق
öğrenmeye başla
• راستگو • راستین • درستکار • وفادار • بی‌ریا • باصداقت • حقیقت‌گو • امین
مشکل‌آفرین
öğrenmeye başla
• دردسرساز • مسئله‌ساز • مشکل‌ساز • مانع‌تراش • بحران‌زا • آشفته‌کننده • ناسازگار (در برخی زمینه‌ها
رفتار او در گروه بسیار مشکل‌آفرین بود.” یعنی باعث ایجاد دردسر و اختلال در کار گروه شده بود
افتضاح
öğrenmeye başla
• فاجعه • کار خراب • وضعیت بد • خرابکاری • رسوایی • نابسامانی • آشفتگی • قوز بالا قوز • بدبختی
مخلصانه
öğrenmeye başla
• صمیمانه • با صداقت • با وفاداری • بی‌ریا • با خلوص نیت • با تمام دل • از ته دل • از صمیم قلب
او مخلصانه به دوستانش کمک می‌کند. (یعنی با نیت پاک و بدون چشم‌داشت کمک می‌کند.
از شما مخلصانه تشکر می‌کنم. (یعنی از صمیم قلب و با صداقت تشکر می‌کنم.
موهبت‌ها”
öğrenmeye başla
• نعمت‌ها • هدایا • برکات • لطف‌ها • کرامات • عطایا • بخشش‌ها • توانمندی‌ها • برکات الهی
توصیه
öğrenmeye başla
• پیشنهاد • نصیحت • مشورت • پیشنهاد نظر • راهنمایی • هدایت
نفوذ
öğrenmeye başla
• اثرگذاری • تاثیر • ورود • نفوذ کردن • تسلط • اقتدار • دسترسی • نفوذپذیری
عرضه
öğrenmeye başla
• ارائه • عرضه کردن • تقدیم • معرفی • پخش • عرضه‌گذاری • نمایش • تحویل
متفکرین
öğrenmeye başla
• اندیشمندان • فلاسفه • محققین • خردورزان • نیک‌اندیشان • صاحب‌نظران • دانشمندان • تفکرگران
تعلق
öğrenmeye başla
• وابستگی • ارتباط • تعلق‌خوردگی • ارتباط‌پذیری • وابسته بودن • اختصاص • ارتباط داشتن
شعف
öğrenmeye başla
• خوشحالی • سرور • شادی • شعف‌زدگی • هیجان • لذت • وجد • مسرت
بامدادان
öğrenmeye başla
• صبح • آغاز روز • سپیده‌دم • سحر • صبحگاه • صبح‌گاهان
زیسته اند
öğrenmeye başla
زیسته‌اند شکل جمع و گذشته فعل «زیستن» است و به معنای زندگی کرده‌اند
اکتشافات
öğrenmeye başla
• کشفیات • یافته‌ها • discoveries (در زبان انگلیسی) • تحقیقات • اکتشافات • یافته‌های جدید • پژوهش‌ها
درخشان
öğrenmeye başla
• تابان • روشن • برجسته • درخود • پرنور • زبردست • عالی • بی‌نظیر • باشکوه • چشمگیر
مکشوف
öğrenmeye başla
• آشکار • فاش • برملا • نمایان • عیان • روشن • علنی • پیدا • هویدا
بشریت
öğrenmeye başla
• انسانیت • نوع بشر • مردم • نسل بشر • جمعیت انسانی • جامعه انسانی
برخی
öğrenmeye başla
• بعضی • تعدادی • گروهی • چند نفر • گروهی از • تعداد معدودی • چندی
العیاذ بالله
öğrenmeye başla
معنای “پناه بردن به خدا” یا “از خدا طلب پناه
عابر
öğrenmeye başla
• رهگذر • گذرنده • مسافر • عبورکننده • ترددکننده • در حال عبور
کائنات
öğrenmeye başla
• جهان • هستی • عالم • آفرینش • عالم هستی • طبیعت • کیهان • فضا • گیتی

Yorum yapmak için giriş yapmalısınız.